در نامهای که به من نوشته بود گفته بود در زندگی آدم باید کوشش کند تمام نقشهای دنیا را تجربه کند. گفته بود حتی نقشهای غمانگیزی که داشته را هم دوست داشته. با اینکه کار کردن وقتی خُرد بوده تجربهی خوبی نبوده اما خوش است که میتواند کودکان کار را درک کند. نزدیک مرگ بودن، مریض بودن، سلامت بودن، عاشق بودن، پولدار بودن، فقیر بودن، رئیس بودن، کارگر بودن، پرتلاش بودن، بیکار بودن، شاعر بودن، سیاسی بودن، خبرنگار بودن، خوش بودن، جگرخون بودن، همه و همه ارزش تجربه کردن را دارند.
من این روزها استرس مالی واقعیتری را تجربه میکنم. اگر پس اندازم قبل از فراغتم تمام شود؟ اگر نرسم کرایهی آپارتمان را بدهم؟ اگر پول پارکینگ بیشتر از حد توانم شود؟ اگر پول اپلکیشنهای دکترا بیشتر از حد توانم شود؟ اگر پساندازم تمام شود؟ اگر بیخانمان شوم؟ میتوانم «نداشتن استقامت مالی» را در لیست نقشهایی که در زندگی داشتم اضافه کنم.